عاشقی آوارهگی بیچارهگی دارد
پیش چشم آدم آواره گل هم بوی کاهگل دارد
هنوزم در پی اونم که اشکامو روی گونم
کنه پاکو بگه جونم نکن گریه منم اینجام
بزار دستاتو تودستام تو احساس منو
میخوای منم ای وای تورو میخوام
خیال کردم بری میری از یادم
تو رفتیو نرفت چیزی از یادم
تو رفتی تازه عاشق تر شدم
ازونیم که بود بد تر شدم من
صبح تا شب این شده کارم
که واسه ی چشات بیدارم
تو خدای عاشقایی تو تموم کس و کارم
باران میبارد امشب دلم غم دارد امشب
آرام جان خسته ره میسپارد امشب
در نگاهت مانده چشمم شاید از فکر سفر برگردی امشب
از تو دارم یادگاری سردی این بوسه را پیوسته بر لب
قطره قطره اشک چشمم میچکد با نم نم باران به دامن
بسته ای باره سفر را با تو ای عاشق ترین بدکرده ام من
اگر مانده بودی تورا تا به ارش خدا میرساندم
اگر مانده بودی تورا تا دل قصه ها می کشاندم
اگر باتو بودم به شب های غربت که تنها نبودم
اگر مانده بودی زه تو می نوشتم تورا می سرودم
پرنده ی قشنگی بود و پر زد
رفیق روز تنگی بود و پر زد
خیال کردم دلش دنبال عشقه
پی خوش آبو رنگی بود و پرزد
بیا دست قشنگ مهربانت را
عسایی کن که برخیزم
وشور انگیز و شاد بانو
به دامان شقایق ها بیاویزم
بدزدم تیشه ی فرهاد عاشق را
و بی پروا چنان رعدی
بنای سنگی غم را فرو ریزم
بسازم کلبه ی عشقی
میانه بام فردا
کی اشکاتو پاک میکنه شبا که قصه داری
دست رو موهات کی می کشه وقتی منو نداری
شونه ی کی مرهم هق هقت میشه دوباره
از کی بهونه میگیری شبای بی ستاره
برگ ریزونای پاییز کی چشم براهت نشته
از جلو پات جمع میکنه برگ های زرد و خسته
تا خنده رو لبات بیاد شب برسه به فردا
کی از سرود بارون قصه برات میسازه
از عاشقی میخونه وقتی که راه درازه
کی از ستاره بارون چشماشو هم میزاره
نکنه ستاره ای بیاد یاد تورو نیاره
تعداد صفحات : 10